منو درگیرایی ذهنم

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    حدودا نیم ساعت شد که داشتم یه وبلاگی رو میخوندم . نمیدونم چرا ؟! شاید چون روون نوشته بوود . خیلی وقت بود از این روزمرگیها نخونده بودم . از دانشگاه مینوشت . تهوع گرفتم ... یاد دانشگاه درپیتی افتادم که دوسال پیش میرفتم . واقعا جای کثیفی بود .کارشناسی داره نفسای آخرشو میکشه و خونواده بسیار خرسند میباشند .کاش ۶ سال پیش امکانات الآنمو داشتم ... جای خیلی بهتری بودم . ولی بهم ثابت شده اگه اتفاقات گذشته ، تکرار بشن همون کارهارو دوباره انجام میدم !!!تمرکز ندارم .دلم میخواست زندگیم مثل " ف " باشه ...از کلاسها کلی عقب افتادم . آفلاینهارو رها کردم فعلا و آنلاینهارو میبینم و تکالیشون رو انجام میدم . به معنای واقعی دارم خودمو میکشونم نمیدونم تا کجا و به کجا فقط مسیرشو دوست دارم ... همین / منو درگیرایی ذهنم...
    ما را در سایت منو درگیرایی ذهنم دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : zirederakhtealbalo96 بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 15:13

    و هیچ ڪس نمیداند ، ڪه برایش چه قره العیـن هایے درنظـر گرفتیم .

    ( سجـده ۱۷ )

    * قره العین : اشـڪے ڪه از شـوق در چشـم حلقـه میزنـد .

    + اگر بهتر از اون چیزی که میخواستیم بشه ، چی ؟!

    منو درگیرایی ذهنم...
    ما را در سایت منو درگیرایی ذهنم دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : zirederakhtealbalo96 بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 15:13

    خلاصههه دیگه بیخیال شدم رفتم راه آهن که سوار قطار بشم و برگردم خونمون .بستنی زعفرونی خریدم داشتم حالمو خووب میکردم تو دلم میگفتم به جهنم ول کن دختر ... سوار قطار شدم .بله ، بدترین جا و صندلی قطار منتظرم بوود . منو درگیرایی ذهنم...
    ما را در سایت منو درگیرایی ذهنم دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : zirederakhtealbalo96 بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 15:13

    فکر میکردم اولین باری که بهم بگن بیا واسه استخدام خیلی خوشحال میشم . تو تصوراتمم نبود از شنیدنش اینهمه بهم بریزم ! برای بار ده هزارم بهم ثابت شد که مشکلات وقتی حل میشن که بهشون فکر نکنی. یکی حل میشه اما تو دلش چند تا مشکل دیگه هم داره . منو درگیرایی ذهنم...
    ما را در سایت منو درگیرایی ذهنم دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : zirederakhtealbalo96 بازدید : 83 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:40

    کم آووردم . دیگه نای ادامه دادن ندارم . همه ی کتابای درسی و تست رو جمع کردم گذاشتم تو پلاستیک بردمشون یه جای دیگه جلو چشمم نباشن و کمتر عذاب بکشم . همه رویاهایی که این مدت ساخته بودمو خاکشون کردم ... کاغذای انگیزشی و غیر انگیزشی رو دیوار رو کَندم ، انداختمشون آشغالی . انقدر نگران و بد حالم که هم مغزم درد میکنه هم جسمم !!! من نتونستم از پسش بر بیام :) ... نتونستم از پس رویایی که خودم ساخته بودم و چنننند سال حسرتشو داشتم بر بیام :( ... من قوی نیستم ، ضعیفمم ... از اینهمه رویا ساختنو نرسیدن خستم .دلم آرامش میخواد . دلم زندگی میخواد . دلم رنگ میخواد ! دلم میخواد رنگ شاد بپاشم رو زندگی صورتی ، نارنجی ، قرمز ... دلم یه زندگی آروم و ساده میخواد خیلی ساده .+ الحمدالله کما هواهله منو درگیرایی ذهنم...
    ما را در سایت منو درگیرایی ذهنم دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : zirederakhtealbalo96 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:40

    اومدم که بنویسم ... سلام ! تو پست آخری که نوشتم دیگه نمیخونمو فلان ... راستش یه چیزیو نگفتم چند تا جزوه که خیلی دوسشون داشتم رو کنار گذاشته بودم . فردا اونروز نتونستم طاقت بیارم و دوباره از اول شروع کردم . دوباره شروع کردم هر روز بهتر از دیروز ... از عصر دیروز یه غم عجیبی افتاده تو دلم که اصلا ولم نمیکنه رفتم بیرون پیاده روی ، خرید و ‌‌‌‌‌... ولی حس میکنم هنوز ریشه ش هست . برنامه خفناکی پیدا کردم که باهاش میتونم اون قسمتهایی که جامونده رو برسونم . فقط اگه بزاره بیشتر اوقات میشینم فکر میکنم به سال بعد و بعدترش ...یه تفریح باحال پیدا کردم ، دولینگو میرم ! درست ترین روش آموزش منو درگیرایی ذهنم...
    ما را در سایت منو درگیرایی ذهنم دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : zirederakhtealbalo96 بازدید : 88 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:40